نام‌جو

دف دیوانه سابق

نام‌جو

دف دیوانه سابق

شوخی با اساطیر

جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۲۴ ب.ظ

۱۴۰۱/۱۰/۲۹

 

 

داشتم لابه‌لای جهان سرک می‌کشیدم. دنبال دلیل رخدادی بودم که مدت‌هاست ذهنم را مشغول کرده و دست‌بردار نیست. این حجم نامردی، ناجوان‌مردی، بی‌صفتی، زیراب‌زنی و تمامی این صفات، به اختصار «بی‌ناموسی» از کجا وارد جهان ما شد؟ درست است که اگر بخواهیم بنابر اسطوره‌ی آفرینش و سفر پیدایش نظر بدهیم، باید بگوییم اساس جهان با یک نافرمانی بزرگ آغاز شد و شوپنهاوری‌اش می‌شود جهان جای جزا دادن است چون جد ما اشتباه نابخشودنی‌ای مرتکب شده است. اما این‌ها کشک است. من برای فهم معضل «بی‌ناموسی» جوابی منطقی می‌خواهم. البته «بی‌ناموسی» صرفاً لفظی است برای عوام‌فهمی ماجرا. من می‌دانم زن یا مرد ناموس کسی نیستند و هر شخصی استقلال و هویت مستقل خودش را دارد و چه‌ و چه.

عرض می‌کردم؛ تصمیم گرفتم رجوع کنم به ریشه‌ها. به ریشه‌های انسان‌های بدوی. غارنشین‌ها. البته بدون اغراق احساس می‌کنم_به نسبت_ آن‌ها از ما جلوتر بودند. بگذریم. برای «بی‌ناموسی» باید جواب ساخت نه دنبال جواب گشت. پس می‌رویم به سراغ اساطیر.

اسطوره‌ی ناموس‌لسیوس. ناموس+لِس+ایوس

پیش‌داستان: ناموساسوس مردی میانه‌سال و بسیار هوس‌ران بود. گفتنی است می‌توانست با چشم‌های نافذش دختری باکره را باردار سازد. او چشم‌های بی‌رحمی داشت و تمامی مردان و زنان آتن از او گریزان بودند. گفتنی است که چشم‌هایش ریشه‌ی درختان را نیز می‌سوزانند و خورشید هم از او روبرمی‌گرداند. دخترک نیمه‌خدایی (نامش ذکر نشده است) دختر پوزئیدون (خدای آب‌ها و دریاها) روزی از روزها که در باغ مشغول چیدن گیلاس بود، پسری را می‌بیند و یک‌دل نه صددل عاشق او می‌شود. به او دل می‌بازد. پسر رعیتی ساده و بی‌تکلف بود. هنگامه‌ی معاشقه‌ی این دو، پوزئیدون سر می‌رسد و از خشم، پسر رعیت بیچاره را در اقیانوس غرق می‌کند. دخترک زار می‌زند و طلب بخشش می‌کند اما گوش پوزئیدون بدهکار نیست. دخترک را طرد می‌کند و از راه رودخانه، او را به روستای کوچکی پشت آتن می‌فرستد. کشاورز ساده‌دلی دخترک‌ را با چشم‌هایی خیس و بدنی شسته و موش‌ آب‌کشیده شده می‌بیند و به او جا و مکان زندگی می‌دهد. او وظیفه دارد که هویج‌ها را جمع کند و مربای هویج درست کند

یکی از روزها که مشغول چیدن هویج‌ها بود، ناموساسوس بدذات او را می‌بیند. با نگاهی دوزخی او را زیر نظر می‌گیرد و دخترک وانگهی احساس می‌کند شکمش برآمده شده است. ناموساس می‌رود و دیگر هم پیدایش نمی‌شود. دخترک به گریه می‌افتد. از ذات همایونی زئوس کمک می‌گیرد و زئوس بر او نازل می‌شود. دلیل گریه‌های دختر را جویا می‌شود و فرزند حرام‌زاده‌ی دخترک را از شکمش درآورده و در بوته‌ی هویج می‌گذارد. به دخترک می‌گوید که پوزئیدون از من خواست تا مراقب تو باشم. نگران فرزندت نباش. تو مقصر نبودی. دوباره باکره خواهی شد. برو و به فرداهایت بی‌اندیش

تولد: شش‌ماه بعد کودکی از بوته‌ی هویج سربرمی‌آورد. زئوس بلافاصله فرامی‌رسد و نام ناموسلسیوس را بر او می‌گذارد. کودک از زئوس می‌پرسد که پدرش کیست. زئوس اعلام بی‌خبری می‌کند تا مبادا کودک با ذات شنیع پدرش و مظلومیت مادرش آشنا شود. کودک نوه‌ی پوزئیدون بود و فرزند یک نیمه‌خدای آبی. از زئوس می‌خواهد اجازه دهد تا به دنبال پدرش بگردد.

مرگ: زئوس او را تبدیل به ابری باران‌زا می‌کند و می‌گوید برو و بر جهان ببار تا روزی پدرت را بیابی. همین می‌شود که او تمام نیرویش را جمع می‌کند و بی‌ناموسی را در سراسر جهان پخش. روزی که پدرش را می‌بیند، دیگر جانی و قطره‌ای برایش نمانده. همانجا وارد خاک می‌شود و ریشه می‌گستراند. همین است که بی‌ناموسی در جهان بوده و خواهد بود. گاهی ناموساسوس فرزند حرام‌زاده‌ی دیگری هم تحویل جامعه می‌دهد و این چرخه همچنان ادامه دارد.

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۳۰
نام جو