روزمرگی
۱۴۰۱/۰۹/۲۶
ساعت هشت صبح بیدار شدم. بیشترین لطفی که توانستم بکنم این بود که ده دقیقه بیشتر بخوابم. همان کارهای همیشه را کردم. قهوه خوردم و لباس پوشیدم و رفتم به سر کار. سوار متروی دروازه شمیران شدم و تا صادقیه یکبند داستان خواندم. طعم گس زندگی از آقای مناعی. همکار سابقم هدیه دادهبودش. میگفت داستانهایش دیوانهکننده است. من چنین حسی نکردم. البته دو داستان را خواندم و قضاوت باشد بعد از اتمام مجموعه.
کل امروز را سر درد داشتم. نه ناهار کیف داد و نه سیگار. همین الان دارم در ساعت استراحت این خطها را مینویسم. هوا سرد است اما بخاری که روشن باشد همه در اتاق خوابمان میبرد، برای همین بخاری خاموش است. دلم میخواست همینجا بخوابم. با تمام سروصداهای شرکت. بیهیچ اهمیتی به هیاهوی جمعیت اما حیف.
به فکر ادامه روز که میافتم غصهام میگیرد. نمیدانم قرار است چهطور شب شود. حالی هرطور که باشد میگذرد. همزمان دارم سه کتاب را باهم میخوانم و از اینکه از هر سه به یک اندازه لذت میبرم خوشحالم. یکی همان داستانهای طعم گس زندگی، دیگری در حال و هوای جوانی مسکوب و آخری کتابی پالتویی به نام اسطوره که فقط میدانم نشر ماهی درش اورده است. بسیار مجموعهی جذابی است. نشر ماهی نامش را گذاشته مختصر و مفید. عنوان سیاست از آن خواندم. بهمن دارالشفایی ترجمهاش کرده و عجب ترجمهی نابی. خودش هم صفحهی ابتدایی کتاب را مزین به امضایش کرده و این خوانش کتابش را دلنشینتر کرد.
فعلا همین. اوضاع تخماتیک است.