نام‌جو

دف دیوانه سابق

نام‌جو

دف دیوانه سابق

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

«زندگی حلاله؛ آواره آدم بی‌خونه نیست، آدم بی‌قصه‌س

این را که می‌گویم یاد چیزی یا کسی می‌افتی. برایت آنقدرها آشناست که شک داری نکند دارم قصه‌ی تو را بازتولید می‌کنم. شاید شک کنی که زبان دارد دوباره به خدمت بازسازی لحظاتی می‌افتد که روزگارانی از آن فرار می‌کردیم. تهران ترومای جمعی است. کلافه می‌کند. همان‌قدر که تو را من را

سرخوشی تنها راه برای آدم آواره است. این را تکرار می‌کردی. آنقدر زیاد که انگار تکیه کلامی بود عمیق از عمق چیزهایی که از آن سر در می‌آوردی. اما اینطور نبود. جملات تو همان‌قدر ساده است که خودت بودی

زندگی فهم از دست دادن است. تازه میفهمی که از آزادی چه برداشت غلطی داشتیم. لای این ترومای جمعی با پژوی تو می‌چرخیدیم. تمام خیابان‌ها، زیر تمام شمشادها فندک روشن کردیم. سوخت و سوختیم و سوزاندیم. می‌گفتی «بذار شاد باشه» و این بزرگ‌ترین بخشندگی تو بود.

می‌گفتی آواره‌ام ولی خیلی‌ها مهمان دل من بودند. راهی پانسیون می‌شدی جایی در حوالی بلوار کشاورز. چهار دیواری اختیاری که به آن می‌گفتی الان می‌فهمم معنای قبر می‌دهد

همان لحظه‌ای تصمیم به نوشتن این‌ها گرفتم که باد خنک مترو عرق پشت کمرم را سوزاند. همان آن که یاد تو افتادم. روزهای آوارگی که دیگر تصویر واضحی از آن ندارم. روزهایی که داد می‌زدیم زیر پل مدیریت. که ای جهان ناگهان. ای فغان لاامان.

الان در همین لحظه که آواره نیستم ولی دیگر قصه‌ای برای گفتن ندارم، لای ترومای جمعی زیر سایه‌های آسمان‌خراش‌ها در سکوت شب برای هزارمین بار رسیدم به آن لحظه که هربار از آن می‌گریختیم.

به قول تو یک جلدم از سه جلدم رفته‌است‌. اکنون در جهانی که برایم بزرگ‌تر است، بی‌قصه، بی‌امان و بی‌ترمزتر از همیشه‌ام. گر گرفته‌تر از همیشه‌ام.

کسی از دور دلخوش‌تر از آدم آواره نیست. به قول تو بذار شاد باشه. امشب مهمان ماست.

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۲۲:۱۸
نام جو

انسان معنای نرسیدن است. انسان بودن زخم دژخیم نرسیدن‌هاست. نرسیدن، بازتولید رسیدن‌های نابهنگام است. هنگامه‌ی رسیدن در گرو بت‌واره‌ی نرسیدنی‌های ازلی است که در بن تاریخ رنج‌نامه‌ی آدمیان رخنه کرده است. سازوکار رسیدن یا نرسیدن در متن راهنمای هستی گم است. گیر کرده است در حاشیه‌های نانوشتنی. گیر کرده است در صورت‌های ناپیدای زمان. گیر کرده است در سرتاسر گیتی به گستره‌ی جهانی بی‌پایان. ضمایری که پیچ‌وتاب می‌خورند و اندیشه‌ای که در سر مثل دمل چرکی رشد می‌کند و می‌داند راهی برای خروج از این دالان پیچاپیچ ندارد. چیزهایی می‌رسند و چیزکی جا می‌ماند. چیرگی بر آسمان و زمین نسبت به رسیدن در زمان اکنون بسیار ساده‌تر است. بیدل دهلوی هم همین‌ها را می‌گوید

با اینکه از نظر من حافظ شاهنشاه شعر فارسی است، اما بیدل در فلسفه شعری صدها نه هزاران گام جلوتر است. امروز این بیت بیدل که گمان دارم از غزل هشتم یا هفتم او است را مدام دوره کردم. کاویدم. بیدل درست فاصله‌ی انسان و آدم را می‌فهمد. رسیدن الله‌بختکی را دون شأن انسان می‌داند. از طرفی باور دارد که در شکارگاه جهان رسیدن مطلوب جایگاهی ندارد. زمان تقاضا با اصل آن و آن رسیدن به آن متفاوت است. کوهستانی بین آن‌ها فاصله انداخته. نور از پس پشت آن قله‌ی سترگ عبور نمی‌کند. آدمی را به جان‌کندن عادت می‌دهد. جان کندن برای هرچیز که می‌شود به آن نگاه کرد. جان کندن به مثابه‌ی کوه‌کندن

کندن از هر دلبستگی سرشت انسان است. خوی نامیرای اوست.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۲۲:۱۷
نام جو

کمتر از ۵۹ ثانیه مانده بود تا پایان. آخرین سه کام حبسش را قورت داد و حالا احساس می‌کرد روی تشک کروکثیف اوستا حسن دارد پرواز می‌کند. با یک صدای مشخص و واضح. روی گام‌های منظم، هر دوازده نیم‌پرده را کاوید. اکتاوید. فاصله می‌گرفت، فرار می‌کرد. صدای اوستا حسن که او را یاد حسن بنا می‌انداخت توی تنش طنین‌انداز شد. سپهر، سهپر؛ 

رفت و دور شد. صدای حسن کرشندو می‌شد. سپهر، سسپپههرر،  سسسپپپهههررر؛ از مادر گذشت. فکر می‌کرد مادرْ گاه آخرین عروج به آسمان‌هاست. برایش دست تکان نداد. تکلمش را باخت، توی تنش صدا می‌داد. می‌گفت من تفنگی شده‌ام. تا شلیک کنم. تیر در رود. بخورد صاف به خنده‌هایش. برود برسد به صدرالمتالهین‌ترین نسخه‌ی خودم

از کجا باید دور شود. باید تا کی از خواب نپرم؟ باید ترس را تا کجا بکشم بر دوش، یا بکشد از دوش.

حسنْ بنا کرد این‌بار که صدا بزند. دی کرشندو. انگاره‌ای از سقوط. به زمین، مادر آفات ابنای بشری. سسپپههرر، سپهر؛ 

سقوط از آسمان، پرواز به مقصد زمین.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۲۲:۱۶
نام جو