هربار میگویم از این عجیبتر میشود؟ میبینم که بله. شدنی است. چه میزان هم شدنی است. در ابتدا بگویم که اگر مسیرتان به شهرزاد میخورد بروید و خوب بکاوید. بلیت چیزی را نخرید. انجمن احمقهارا پولدارتر نکنید. عوض آن بروید و خوب خوب خوب تالار شهرزاد را بجویید و اگر خوششانس باشید با کار جدید (انجام) پرهام روبهرو خواهید شد.
بهجای بلیت هم با همان پول بروید کنار شهرزاد پنج عدد کلوچه فومن بخرید و با چای نوش جان کنید و به تئاتر فکر کنید. نه صرفا به چیزی که روی صحنه، طبق تعاریف کلاسیکها روی میدهد. اتفاقا در زمانهی ما تئاتر در تنها جایی که رخ نمیدهد تماشاخانههاست. تنها جایی که بوی تئاتر یا چراغ تئاتر یا خاک صحنه یا هرچیزی که از ما بهتران تصاحبش کردند را پیدا نمیکنید سالنهای این مملکت است.
حالا به سراغ انجام پرهام برویم.
برای گفتن از کارهای بزرگ نیازی نیست به متنها و نویسندگان بزرگ ارجاع دهیم. برای ادامه نیازی نیست از آدورنو، هابرماس، مارکوزه و... سند تاریخی جور کنیم. خود کار دارد به خودش ارجاع میدهد. به تمام مفاهیم رادیکالی ارتباطات و نوع برخورد با مخاطب از آن مدلها هانتکه میپسندد.
من مدتها روی موضوعی کار میکردم با عنوان رادیکال تئاتر. وقتی با پرهام درباره انجامهایش صحبت میکنم انگار که درون مغز خودم را میکاوم. تو گویی دارم با خودم مکالمه میکنم. سوریلوگی عمیق و ساده از بطن اندیشههای ضدونقیض و انقلابی.
ناصر عبدالهی ترانهای دارد به نام ضیافت. یکجایی میگوید: خونهی من همین وراست، پیش شما پیادهها / هرجا که چشم عاشقی مونده به خط جادهها.
شاید ربط این موضوع به انجام پرهام کمی عجیب و بیربط بنماید. اما بیربط نیست. تئاتر از ابتدای تاریخ خودش جایی میان مردم بوده است. فعالیتی برای مردم. خانهی تئاتر دقیقا میان عاشقان است نه در کنجی و دالانی و سالنی با ضوابطی که انسان عارش میآید از انسان بودن هنگامی که زیر بار آن میرود. تئاتری بودن یا تئاتریبودگی یا به نوعی تئاتریت مصداق واقعی این انجامهاست. اتفاقا این کارهای پرهام هیچ داد هنر برای هنر نمیزند. اتفاقا زیر چهارپایهٔ آن نیز لگد میزند.
جهان به مثابه یک سالن تئاتر اساسا همانچیزی است که پرهام در صدد دستیابی به آن تلاش میکند. تلاشش بیپیرایه و خالص است. میتوان از این انجامها بعدها استفادههای بیشتری برد. پرهام این کارها را برای امروز نمیسازد. از کنه این کارها میتوان بو کشید که برای آینده است بدون اینکه ادعای آن را داشته باشد.
هنر میانرشتهای در انجامهای پرهام کاووشگرانه در پیچوتاب است. شفاف صحبت میکند و از این شفافیت باکی ندارد. دقیقا برای خودش تلاش میکند و از این امر نیز پشیمان نیست. همین خلوص انجام را از مابقی اجراهایی که روزمره شاهد آن هستیم جدا میکند.
نمیدانم انجام «سالن اصلی تئاتر شهر» در تماشاخانه خصولتی شهرزاد تا کی باقی میماند. همین لحظه که دارم این متن را مینویسم احساس میکنم نابود و سانسور شده است. اما کار خودش را کرده است. اشتباه است اگر فکر کنیم پرهام انجامها را برای مخاطبان گسترده طراحی میکند. اتفاقا اساس این طراحیها برای اثربخشی روی تودهٔ کمی از افراد است. مفهوم «یک مردم» همانطوری که متفکران زیادی مثل بدیو، باتلر، رانسیر و... در این اجرا حاکم اوضاع است. مردم در انجامهای ساختهشده توسط پرهام جناتیان یک مفهوم جدید است. مثال جمعیت نیست و روی فردیت و مفهوم «فرد کنشمند» تکیه دارد. انجام آخر پرهام را که دیدم پرواضح درک کردم که دارد به نقد مضمونی لمپنی به نام «مسئولیت اجتماعی» پهلو میزند. خیلی هم جسورانه و بیپروا.
نمیشود این کارها را با نمونهای جمع بست. نمیشود در دستهای قرار داد. نمیشود فرمش را به فرم دیگری مقایسه کرد. فقط باید دید.