میل بیانتهای جمعآوری «هرچیزی» بسیار شهوتآلود و خانمانسوز است. دلبستگی به خردهریزهایی که حتی ماهیتشان برایمان مجهول است ولیکن جمعکردن آنها برایمان لذتبخش، گاهی وحشتناک میشود. خاصه در این متن بحث کتاب است. نمیدانم کجا خواندم یا از چه کسی شنیدم که کتاب، جدای تمام خوبیهایش، دو بدی دارد؛ یک اینکه جیبتان را خالی میکند، دو اینکه فضایتان را پر! من بیرحمانه علاقهمند به مجموعهداری کتاب هستم. اعتراف میکنم بعضی کتابها را برای نخواندن میخرم. وقتی جایی «تاریخ فلسفه» دورانت را چاپ ۵۷ امیرکبیر میبینم قلبم میلرزد و با علم اینکه بهدلیل کهولت سن کتاب، با یک ورق زدن از هم میپاشد و عملا نمیشود آن را خواند، باز هم میخرم و از دیدن آن کیف میکنم. گردوخاکش را میگیرم و قربانصدقهاش میروم. در طول روز شده است که مدتی بیهیچ تکانی جلوی کتابها نشستم و دیدم و لبخند زدم.
دوستان زیادی به من میگویند که تو که علاقهمند به چپ هستی، بیخود میکنی اینقدر دلبستهی مادیاتی. جوابی که فارغ از صمیمیت به همه میدهم این است که شما که علاقهمند به سرمایهداری هستی، بیخود میکنی دربارهی من نظر میدهی. همین. جمع کردن کتاب مقولهی پیچیدهای است. چرا این را میگویم؟ به دلیل مقالهای که امروز خواندم. من مدتهاست در ذهنم به دنبال کندوکاو این غریزهی انسانی هستم. با دیدن مادرهایی که در بوفهها و قفسههای چوبی، ظروف کریستالی نگه میدارند و هیچگاه استفاده نمیکنند و پدرانی که در انباری و پارکینگ، مقدار قابل توجهی آچار و ابزار دارند که حتی نمیدانند چرا، یا دختران پسرانی که لباس میخرند و بازهم نمیدانند چه بپوشند با اینکه کمدشان در حال انفجار است. با دیدن همهی اینها فکر میکنم به این مقوله که این میل بیپایان به مجموعهداری وسواسگانه از کجا ناشی میشود؟ در جمع کردن کتاب هم همین گزارهها صادق است. غرض این نیست که کتاب را با کفش مقایسه کنم. نفس عمل یکی است و نوع و روشش متفاوت به نظر میرسد. در متافیزیک جوانی، بنیامین مقالهای دارد با عنوان «پهن کردن بساط کتابخانهام» این مقاله تمام آن فکرهای من است که بینهایت زیبا، تروتمیز، دقیق و عالی نوشتهشدهاست. بعد از خواندنش تا ساعتها لبخند میزدم.
یک-از این مقالهی پنج صفحهای بهقدری شگفتزده شدهام که حد ندارد. حرفهای یک عمر من در جدل با آدمهایی است که از نخواندن بخش کوچکی از کتابهای کتابخانهام و باز خریدن عناوین جدید شاکی هستند. البته ناتوانی من در توضیح و نبوغ بنیامین هم در فلسفهی زیستیاش هم بیتأثیر نیست. بنیامین آدمی که میپرسد: آیا همهی کتابهایی که داری را خواندهای؟ اُمّی و هنرنشناس خطاب میکند. همین آدم روزی از «آناتول فرانس» خالق رمان «خدایان تشنهاند» همین سؤال را پرسید. او گفت: نه حتی یکدهمشان را. بعید میدانم هرروز از ظروف چینیتان استفاده کنید.
دو- این مقاله جملهها و پاراگرافهای درخشانی دارد. یکی از دلچسبترین آنها که قرابت بینظیری با نصیحت پدر من دارد این است: مناسبترین راه برای مجموعهدار قرض گرفتن و بازنگرداندن آن است.
بگذریم. کتابها تاریخ شفاهی هر آدمی است. نشاندهندهی افکار ما در دورههای مختلف زندگیمان است. اینکه در طول سالها که نفس کشیدیم، به چه چیزها فکر کردیم و از چه چیزها بریدیم و به کدام راهها گرویدیم. کتابخانه دقیقاً همان نقطهای از خانه است که سخن میگوید. لابهلای کتابها جهانی پنهان است که مانندش وجود ندارد. هیچ دو کتابخانهای شبیه یکدیگر نیستند، همانطور که هیچ دو آدمی.
این ادای احترام به کتابخانهها را با جملهای از فرانس تمام میکنم: تنها دانش دقیقی که وجود دارد، دانش تاریخ انتشار و قطع کتابهاست.