۱۲/۱۱/۱۴۰۱
چند وقتی هست که چیزی ننوشتهام. راستش درگیریهای زیادی داشتهم و حقیقتش روزی یکبار به بیان میآمدم تا ببینم دوستان چیزی نوشتهاند یا خیر. امروز روز دفاع کارن بود. رفتیم و با هر شرایطی که بود دفاع تمام شد و کارن ارشدش را گرفت. روز خوبی را داشتیم. کارن و حسین آمده بودند و بعد از دفاع به شرکت رفتیم و بعدش هم نهار خوبی خوردیم. پشتبندش رفتیم به میرداماد و بعدش هم خانه.
این روزها از لحاظ ادبی پربار بودم. بعد از مدتها عقیمبودن، نمایشنامهای نوشتم که از آن راضیام. شبیه تم فیلمهای هانکه است. اتفاقهای ناگوار بیدلیل. با این سه کلمه میشود توضیح داد که چه چیزهایی در نمایشنامهٔ زجر نوشتهام.
چند کتاب خوب هم خواندم. یکی زئوس غریبهنواز، در ادامهٔ مجموعهٔ خوانش دریفوس. دیگری یادداشتهای اینجانب از آندرییف که جدیدترین ترجمهٔ آتشبرآب نازنین است. یک نمایشنامهٔ خوب و قدیمی هم خواندم به نام نمایندهٔ ملت. و چند نمایشنامهٔ دیگر که ارزش نامبردن ندارند.
تصمیم به تئاتر ساختن گرفتهم. نمیدانم در این موقعیت باید چه کرد. اما میخواهم تمرینها را شروع کنم. نمایشنامهای از بنیچ که بیشتر نمیگویم ازش شاید نشد. ولی کار خوبی خواهد شد.